سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو فضاهای دوستانه، سرکار گذاشتن دوستان یه مزه ی متفاوتی داره. دوران طلبگی ما نیز از این قاعده مستثنی نبود. در پی یک آماده باش فوری بعد از خوردن ناهار در حجره (1) شماره ی 21، جلسه ی طراحی عملیاتی سخت و پیچیده با حضور دوستان (من، امیر، مراد، کاظم؛ محمود، محسن و شاید چند نفر دیگه ... ) (2) تشکیل شد. شوخی با یک دوست

موضوع عملیات: طراحی یک نقشه برای شوخی با یکی از رفقا به نام رضا.  رضا هم ساکن حجره ی شماره 20 بود ( همان حجره ی چسبیده به اتاق طراحی عملیات) . رضا اشتیاق زیاد نسبت به احیای سنت نبوی یعنی همون ازدواج داشت و البته یه کم بدشانس بود.  هر موقع که می خواستند قرار خواستگاری بذارند، یکی از اقوام درجه ی یک و گاهاً درجه دو، چشم از این جهان می بست و جلسه ی خواستگاری کنسل می شد.

تلفن همراه هنوز فراگیر نشده بود: اون وقت ها هنوز تلفن همراه فراگیر نشده بود و این موبایل ها در دست از ما بهترون بود. حوزه علمیه ای که ما درآن مشغول تحصیل بودیم، دوتا تلفن داشت؛ یک تلفن عمومی در حیاط مدرسه برای تماس با بیرون حوزه و یکی دیگه هم تو طبقه ی سوم که یک طرفه بود و خانواده ها و دوستان می تونستند با ما تماس بگیرند و امکان شماره گیری با اون برای ما فراهم نبود.  

«آباجی» کیست؟ همون مادر بزرگ رضا بود که با خانواده ی آنها زندگی می کرد و نوه هاش، ایشون رو آباجی صدا می زدند. آباجی هر از گاهی به شدت مریض می شد. و اون ایام هم آباجیِ آقا رضا بدجور مریض شده بود و دوستان طراح عملیات از این موضوع اطلاع داشتند.

دیگه بریم سراغ اصل قضیه... : پس از ارائه ی طرح ها و نقشه های مختلف توسط اعضای گروه طراح عملیات، بالاخره نقشه ایی بی عیب و پیچیده طراحی شد. قرار بر این شد که کاظم از تلفن عمومی داخل حیاط مدرسه با تلفن طبقه ی سوم تماس بگیرد و با کمی تغییر صدا که در آن مهارت داشت خبر فوت آباجی را به آقا رضا بدهد.

فاز اول عملیات: اجرای عملیات به دقت توسط دوستان از اتاق طراحی عملیات رصد می شود. صدای زنگ تلفن از طبقه ی سوم به گوش می رسه. رضا را یکی از طلبه ها برای جواب دادن به تلفن صدا می زنه. رضا با سرعت هر چه تمام از حجره خارج  می شه.

کاظم: رضا، آباجی مُرد. (همراه با گریه)

رضا: واقعا؟!

کاظم: آره، زود بیا خونه. (قطع تماس ....)

کاظم سریع به اتاق عملیات برگشت و ما وقع را شرح داد. دوستان از اینکه عملیات تا بدین جا با موفقیت پشت سر گذاشته شده، در پوست خود نمی گنجن. آقا رضا با عجله وارد حجره شد تا خودش رو سریع به مراسم تدفین «آباجی» برسونه.

فاز دوم عملیات: برای اجرای فاز دوم عملیات نفر دوم وارد میدان شد. محسن یکی از بچه های کار بلد بود، که مسئولیت اجرای این مرحله از عمیات را بر عهده گرفته بود، محسن همزمان با خارج شدن رضا از حجره، خودش را به ایشون رسوند.

محسن: آقا رضا پیراهن مشکی پوشیدی چی شده؟ کجا می ری؟

رضا: (بعد از یک آه بلند) آباجی هم رفت. دارم می رم خونه.

صدای این گفتگو به راحتی در اتاق عملیات به گوش طراحان عملیات می رسه. دیگه نمیشد جلوی خنده ها را گرفت. طراحان عملیات همگی با صدای بلند می خندن.

خندیدن دوستان همان و عصبانی شدن رضا همان. رضا که تازه متوجه قضیه شده بود نتونست جلوی خودش رو نگه داره. و با برداشتن کفشی که جلوی در حجره بود به جان کاظم یکی از طراحان اصلی عملیات افتاد و تمام ناراحتی اش رو سر کاظمِ بیچاره خالی کرد. چشم تون روز بد نبینه تا به اون روز آقا رضا را تا بدین حد عصبانی ندیده بودم و تا حالا هم ندیده ام.(3)(4)

پی نوشت:

1: در حوزه های علمیه به اتاق هایی که طلبه ها در آن ساکن می شوند، حجره گفته می شود.

2:     بعضی از اسم ها مستعار هستند.

3:    البته بعد اون قضیه آباجی حالش خوب شد و سالها بعد به رحمت خدا رفت. خداوند بیامرزدش.

4: البته رفقا بعد اون قضیه توبه کردند و تصمیم گرفتند که دیگه از این شوخی ها نکن و یه جور دیگه دوستان رو سر کار بذارن.


 


نوشته شده در  چهارشنبه 91/8/17ساعت  6:51 عصر  توسط سعید مقدم 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
از چیستی فرهنگ تا مهندسی فرهنگی
دولت مستسبع (وحشی زده) کنونی
بررسی گفتمان سید قطب و تأثیر آن بر شکل گیری جریانهای تکفیری مصر
مداح محوری و جامعه ی احساسی
رابطه ی تحصیل علم و حیات اخروی
[عناوین آرشیوشده]